آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

آرنیکا گل همیشه بهارم

مسافرت شمال

سلام گلم این هفته برنامه مسافرت شمال داشتیم شب دوشنبه حرکت کردیم قرار بود تو راه شام بخوریم ولی از اونجایی که می دونستم شما توی راه می خوابی به بابا گفتم شام و خونه بخوریم چون اگه به ترافیک بخوریم و شام شما دیر بشه حسابی اذیت می شی بابا هم قبول کرد تا وسایل بزاریم تو ماشین شام رو هم آوردن شما هم با لذت نوش جان کردی ساعت ١٠ و نیم راه افتادیم تقریبا ٢:٣٠ رسیدیم تا راه افتادیم خوابیدی بعد از تونل بیدار شدی شروع کردی به غرغر بریم حونمون بریم حونمون هر کاری کردم ساکت نشدی گفتم می می می خوای بخوابی دیگه مجبور شدم تو هم می می رو بغل کردی و تا دم ویلا راحت خوابیدی وقتی رسیدیم ما گیج خواب و شما سرحال اول گفتی پیتزا می حوری دنبال بقیه پ...
13 مرداد 1392

یه روز خوب

امروز به خونه خاله مینا رفتیم حسابی بهت خوش گذشت از دو روز قبل بهت گفته بودم که می خوایم بریم خونه هلیا باهاش بازی کنی تو هم هر دفعه دست منو می گرفتی بلندم می کردی می گفتی بریم بهت می گفتم حالا نه الان باید بخوابی صبح بشه کارمونو بکنیم بعد خدا رو شکر دیگه به حرفهام با دقت گوش می دی اکثر مواقع قبول می کنی اول عکس فرنیا عشقمو می ذارم ببینی چقدر بزرگ و خوردنی شده تا رسیدیم هلیا گفت آرنیکا بیا بریم بازی تو هم با دل و جون قبول کردی رفتید توی اتاق هلیا همش هلیا رو صدا می گردی هییا هییا بشین اینجا هم که مشغول بازی با هلیا هستی خدا رو شکر دیگه خیلی بهتر از قبل با هم بازی می کنید من که اول هیچ امیدی نداشتم آخه اوایل هر چی هلیا بر م...
30 تير 1392

این چند روز

سلام عزیزم این چند روز شما هم به مهمونی گذشت توی حرف زدن خوب پیشرفت کردی فکر شم  نمی کردم ظرف دو سه ماه بتونی جمله بگی حالا هم که پشت سر هم جمله ها رو ردیف می کنی امشب به دستهای بابا نگاه کردی و گفتی بابا لاک نداره  گفتم می خوای براش لاک بزنیم گفتی منم می خوام لاک بزنم  هر وقت می خوابی توی خواب برات لاک می زنم چون اینقدر خودتو تکون می دی که کلا چیزی از لاک باقی نمی مونه گفتم باشه فردا می ریم می خریم برات می زنم تو هم زود قبول کردی این هم عکس های مهمونی خونه عمه مریم اینجا هم توی اتاق وانیا مشغول بازی هستی امزوز صبح هم پوشکها تو ردیف کردی می گم چی کار می کنی می گی رنگین کمون...
30 تير 1392

آقا گل

امروز بعد از ظهر از من التماس بیا بخواب آرنیکا نه همه عروسکها تو آوردی روی بالش ردیف کردی می گی همه بحوابید ازت می پرسم منم بخواب ننننننننننننه همه خ ها رو ح می گی گل گل به گلهای روی میز اشاره می کنی نه مامان خراب می شه الان بهت گل می دم می رم از توی آشپزخونه برات گل میارم بعد چند دقیقه صدات میاد آقا بیا گل  آقا گل رفتی توی بالکن داری گلها تو به ملت نشون می دی فکر کنم از گل فروشهای سر چهار راه یاد گرفتی تا دیدی دارم بهت می خندم از اینکه غافلگیر شدی ناراحت می شی میرم دوربین بیارم از عکس بگیرم با عجله میای تو دوربین و از دست میگیری تا عکسهای قبلیتو نگاه کنی یه چند وقتیه می خوام ببرمت آتلیه ولی با این ژستهایی که می ...
21 تير 1392

بیست و هفت ماهگی

عزیز مامان بیست و هفت ماهگیت مبارک اواخر این ماه یعنی درست از دیروز جملات سه کلمه ای میگی وقتی خواب میاد می گی بیا یا یا کنیم دیشب بهت گفتم برو بالش بیار لا لا کنیم یه نگاه به دور و ورت انداختی و گفتی بایش یفت کمد متاسفانه هنوز وقتی مهمونی می ریم یا کسی میاد خونمون اذیت می کنی نمیدونم با این مشکل چیکار کنم همه می گن باید بیشتر ببرمت بیرون و مهمونی ولی مگه توی یه هفته کسی بیشتر از دو روز می ره مهمونی البته خودم دارم یه چیزای کشف می کنم وقتی که تو رو باردار بودم سرکار میرفتم آخه از بس که حالم بد بود توی خونه نمی تونستم بمونم وقتی سرکار می رفتم زمان برام زودتر می گذشت ولی حال و حوصله هیچ کس و نداشتم وقتی کسی بهم ...
21 تير 1392

بیست و شش ماهگی

بیست شش ماهگی ات مبارک   خدا رو شکر این ماه توی صحبت کردن خیلی پیشرفت کردی هر چیزی هم که می شنوی اگه خوشت بیاد هی تکرار می کنی وقتی بازی می کنی منتظری ببینی من چی می گم بعد همونو برای خودت تکرار می کنی  عاشق شنیدن صدای قشنگتم چقدر منتظر این روزها بودم  این هم چند عکس که بابا به مناسبت سالگرد ازدواجمون ما رو  برد بیرون حسابی بهت خوش گذشته  بود بزور آوردیمت خونه اینجا هم داری به گربه غذا می دی بلکه مامانت هم بتونه کمی استراحت کنه ...
24 خرداد 1392

این روزهای من و تو

سلام فرشته قشنگم اینروزها احساس می کنم عشقم نسبت به تو صدها برابر شده وقتی با چشمات ذول می زنی تو چشمام بعد صورتتو می چسبونی بهم  عشق و تو چشمات می بینیم منهم محکم بغل می کنم نمیخوام از خودم جدات کنم تو آروم می شی و من عاشقتر می دونم که اینکار تو رو وابسته تر می کنه ولی نمی تونم این لذت از دست بدم خدا رو هزار بار شکر می کنم که تو رو دارم  فردا شب هم هفتمین سالگرد ازدواج من و بابا اینکه شدم مملو از عشق تو خورشیدی و من ماه تو تو کلام شعری و من نغمه سرودی جانان من بیا و مرا بنواز ...
17 خرداد 1392

one,two,three

چند روز پیش که داشتی تلویزیون نگاه می کردی صدا تو شنیدم eight , nine, ten  اینها رو کی یاد گرفتی فسقلی در حالی که همش سعی می کنم که زودتر حرف زدنت کامل شه حالا بعد از abc اعداد رو یادگرفتی البته همیشه دوست داشتم زبان رو هم بهت یاد بدم ولی اولویتم اول زبان مادری بود باز هم بیشتر از حد انتظارم رفتی حالا وقتی یه نوشته می بینی میشینی و اونهایی که می تونی بخونی رو با صدای بلند تکرار می کنی تا من نگم آفرین پشت هم می گی ss uu دو دو نه نه خلاصه اینکه حسابی سوادتو به رخم می کشی دیگه شبها توی بغلم نمی خوابی هاپو رو بغل می کنی پیشی رو هم که تازه گیها خیلی تحویلش می گیری می دی بغل من بعد سرتو می زاری روی بالشت منهم که با گوشی در حال سرچ کردن ا...
17 خرداد 1392

روز پدر مبارک

همسر عزیزم روزت مبارک می دونی که منو آرنیکا چقدر دوست داریم از اینکه توی این دو سال اینقدر هوامونو داشتی ازت ممنونیم امیدوارم روزهای خوبی پیش رو داشته باشیم بابا بزرگهای مهربون روز شما هم مبارک ...
2 خرداد 1392