آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

آرنیکا گل همیشه بهارم

اردیبهشت و خرداد 93

سلام  خیلی وقته که ازت ننوشتم حالا هم که شروع کردم به نوشتن نمی دونم از کجا شروع کنم  حیفم آومدم وبلاگتو نصفه رها کنم به خاطر همین امشب که زود خوابیدی تصمیم گرفتم بیام و ادامه بدم پارسال برای ثبت نام کارگاه مادر و کودک به کانون فرهنگی نزدیک خونه رفتیم خانم مسئول اونجا بدون اینکه سن تو بپرسه گفت بچه تون خیلی کوچیکه ما از سه سال به بالا نام نویسی می کنیم خلاصه نزدیکهای زمستون یه بنر دیگه سر مرزداران دیدم که تبلیغ کارگاه های مادر کودک بود ولی چون دیگه هوا داشت سرد میشد دنبالش نرفتم تا اینکه از اول فروردین امسال دوباره پیگیر کلاسها شدم که گفتن آدرس عوض شده و  شما رزرو می کنیم برای خرداد ماه خلاصه چندین دفعه رفتم  و او...
16 تير 1393

zero

چند روز پیش داشتیم اعداد رو می خوندیم گفتم این دفعه از صفر شروع کنم که عدد صفر و فراموش نکنه البته قبلا بهش گفته بودم که صفر میشه zero نوشتم و خوندم پشت سرم تکرار کرد دوباره نوشتم که مطمءنشم یادش می مونه برای اینکه بهم بفهمونه فهمیده بلند گفت صفر میشه zero  zero هم اولش z داره 
15 ارديبهشت 1393

تولد سه سالگی

تولدت مبارک گل پونه گل عزیز من یکی یه دونه عزیز دلم سه ساله شدی با اینکه توی این سه سال  خیلی سختی کشیدم  و البته نه ماه بارداری وحشتناک بازم خدا رو شکر می کنم از داشتنت از اینکه من و لایق دونست و تو رو به من هدیه داد همه سختی ها با یک لبخندت و با یک اظهار محبتت از یادم پاک می شن امسال تم تولدت رو بنفش انتخاب کردم بعد از سر زدن به چندتا شیرینی فروشی کیک پروانه بنفش انتخاب شد خوشبختانه آرنیکا لباس بنفش داشت با یه نگاه به کمد برای خودم و علی هم لباس بنفش ست کردم   بعد نوبت به تزیین خونه رسید البته از نوع بسیار ساده ولی با این حال کلی دنبال بادکنک بنفش از این مغازه به اون مغازه می رفتم تا اینکه یافتم بادکنک بنفش خوش ر...
1 ارديبهشت 1393

تولد فرنیا

روز سوم عید تولد فرنیا بود امسال خدا رو شکر سال با تولد های پیاپی شروع شد طوری که آرنیکا عادت کرده که هر مهمونی که میره منتظر آوردن کیکه نه برای خوردن بلکه برای گرفتن شمع و بازی کردن با اعداد آوردن به  آنها به خونه است توی کشوی آشپزخونه پر شده از شمعهای نصف و نیمه سوخته عکس آرنیکا و هلیا خدا می دونه که توی این تولد چقدر منو اذیت کردی و الکی جیغ کشیدی البته همه تولد اینجوری نبودی  ولی حسابی کفرمو در اوردی در آخر مهمونی هم از هلیا پازل و الگوهای رنگی هدیه گرفتی     ...
1 ارديبهشت 1393

سال نو مبارک

امسال شب عید خونه دایی حمید برای تولد آیسا دعوت بودیم سال تحویل همه دور هم بودیم آرنیکا حاضر شده برای رفتن وقتی رسیدیم دیدیم که تم تولد آیسا مینی موس می باشد یعنی همان تم مورد علاقه آرنیکا ولی خدا رو شکر  آنطور که انتظار می رفت هیچ عکس العملی از آرنیکا مبنی بر کندن بادکنک و بنر و ....دیده نشد ایشان تنها به گرفتن عروسکهای آیسا  و ریختن آنها در کیسه بسنده کردن این هم آیسای خوش اخلاق با کیک تولد دو سالگی در پایان هم آرنیکا با یه کادوی زیبا از طرف ایسا راهی منزل شد     ...
1 ارديبهشت 1393

سی و چهار و سی و پنج ماهگی

عزیز ترینم خیلی وقته که اینجا نیومدم تا برات بنویسم  یه دفعه دیدم دو روز به عید نمونده با عجله اومدم تا از تو بگم از اینکه بزرگ شدی یه کارایی می کنی که باورم نمیشه دستمال ور می داری و شروع می کنی به پاک کردن میزها ولی در مقابل جمع کردن اسباب بازیها کاملا مقاومت می کنی این شده مشکل اساسی این روزهای من وقتی دو تا اسباب بازی جمع کنم چهارتا دیگه میاری ولو می کنی روی زمین مفهوم کم رنگ و پر رنگ یاد گرفتی به کمرنگ می گی  همرنگ مثلا آبی پر رنگ و آبی همرنگ شبا وقت خواب ازم برنامه فردا رو می پرسی فردا چیکار کنیم این روزها عاشق کارتون peppa pig شدی تقریبا هر روز بعد از ظهر نگاه می کنی تنها برنامه تلویزیونی مورد علاقه ات هست ص...
28 اسفند 1392

سی و سه ماهگی

عروسکم سی و سه ماه شد   اومدم تا از کارها و پیشرفتهای این ماه بگم جدیدا منو مامان خوشگل و مامانی  صدا می کنی قربونت برم که به چشم تو خوشگلم عزیزم دیگه کاملا از پوشک گرفته شدی یعنی اصلا اجازه نمی دی حتی حرفی ازش بزنم  دندون تختی جدیدت کامل در آمده دومی ولی هنوز نصفه است از بالا هم خبر ندارم چون قابل رویت نیستن با اینکه عاشق مسواک زدن بودی ولی یک هفته هر کاری کردم مسواک نزدی تا اینکه یه شب که دیگه طاقتم تموم شده بود گفتم توی دهنت یه کرمه داره دندوناتو می خوره بیا بریم مسواک بزنیم  درش بیاریم از اون شب به بعد هر شب یه تیکه نخ قایم می کنم بهت نشون می دم هرشب هم یه رنگ شب اول باور کر...
21 دی 1392

سی و دو ماهگی

سلام عزیزم ماه گذشته ماه پر باری بود اولین مهمترینش این بود که دیگه پوشک نمیشی شاید از خیلی زودتر آمادگیشو داشتی ولی من جراتش نداشتم چون می دونستم لجبازی می کنی و همکاری نمی کنی به خاطر همین اینقدر به تعویق افتاد تقریبا از دو هفته پیش شروع کردی هر وقت پوشکت می کردم کلی گریه و مخالفت می کردی که درش بیار و اینطوری بود که آموزش شروع شد البته هنوز بهت اطمینان کامل ندارم هر یک ساعت یا یک ساعت و نیم خودم می برمت دستشویی دوم اینکه  اولین نقاشی زندگیت که همون چشم چشم دو ابرو هست رو  خوندی و کشیدی که بعد ساده تر و واضح تر شد این water painting رو هم عمه مینا برات خریده حالا هر وقت می خوای کتاب بخونی اولش می گی...
28 آذر 1392

سی و یک ماهگی

سلام عزیز دلم اصلا وقت نمی کنم بیام از کارهات بنویسم از بس دیر می خوابی وقتی هم که بیداری کلا نمی تونم بیام پای لب تاپ بشینم چون اصلا اجازه نمیدی اینقدر از سر وکولم بالا میری دنبال حروف روی کیبرد می گردی که کلا پشیمون می شم از روشن کردن لب تاپ خودتو از چند تا چیز محروم کردی اول از همه کارتون وای وقتی کارتونهای مورد علاقت تموم میشه یک ربع گریه می کنی کلا تلویزیون برای شما تعطیل شده  دوم چراغ اتاقتو دیگه روشن نمی کنم چون  اصلا نمیزاری دیگه خاموشش کنیم حتی نصف شبها  یه شب که برق رفته بود نصف شب اینقدر گریه کردی که کل همسایه ها رو بیدار کردی از اون به بعد بهت&n...
8 آذر 1392