آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

آرنیکا گل همیشه بهارم

مسافرت

1393/7/25 1:25
نویسنده : مامان
2,291 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم که چطور تونستم جرات پیدا کنم اولین مسافرت هوایی رو با هات  تجربه کنم این دفعه دیگه دل و به دریا زدم با پیشنهاد مسافرت موافقت کردم ، شاید دیگه باورم شده دخترم بزرگ شده و یکم منطقی برخورد میکنه توی مرداد ماه  عمه مینا مثل چند دفعه قبل پیشنهاد مسافرت و داد و بابا هم که مثل همیشه  موافق بود و من هم که می دیدم روز به روز روابطت با دختر عمه ها بهتر می شه به امید اونها که سرگرمت می کنن راهی سفر شدم

توی فردوگاه منتظر سوار شدن هواپیما

1

 تو هواپیما بعد از  خوردن ناهار  یه کم خوابیدی بعد از سه ساعت پرواز توی فرودگاه ازمیر از هواپیما پیاده شدیم و بقیه راه رو تا کوش آداسی با اتوبوس هتل رفتیم هتل golf & spa   

به محض ورود به هتل محو تماشای سرسر های آبی  شدی به بقیه گفتی می دونید من 4 ساله اینجا نیومدمگیج بعد رو به وانیا و رونیا گفتی من خیلی لطف کردم باهاتون امدم زیبا

اینم چند تا عکس از این مسافرت خاطره انگیز

2

3

روز اول که وارد هتل شدیم با دیدن استخرها گفتی من که مایو ندارم برم شنا کنم در اولین فرصت برات مایو خریدم تا توی استخر بچه ها سرسره بازی کنی ولی به محض پوشیدن مایو اعتراضهات شروع شد که اگه برم تو استخر مایوم خیس می شه

4

هر شب توی هتل برای بچه ها دیسکو اجرا می شد بچه ها دور هم جمع می شدن با آهنگهای شاد با مربی شون می رقصیدن خیلی دوست داشتی و رونیا رو با خودت می بردی شب اول که دیدی بچه روی سکو حلقه زدن به سرعت خودتو به اونها رسوندی و رفتی و وسطشون شروع کردی به رقصیدن وای که اون لحظه چقدر از این کارت خوشحال شده بودم خودتو وسط اون همه بچه انداختی بدون اینکه خجالت بکشی بغل

5

هر روز عصر بعد از خوردن عصرانه به گردش میرفتیم آرنیکا توی محوطه هتل در انتظار حرکت

6

عاشق این بستنی شده بودی و بهت قول دادم اگه دختر خوبی باشی بازم بیارمت اینجا

7

درست وسط مسافرت وقتی به مرکز خرید کیپا رفته بودیم احساس کردم تب کردی خیلی هم بیحال شدی خیلی استرس گرفتم ولی خدا رو شکر شب رو خوب خوابیدی فرداش تور شهر آبی بود که ما نرفتیم  با بابا به سوکه رفتیم که هم تو ی شهر گشت بزنیم هم داروی سرماخوردگی برات بگیریم به محض خریدن شربت سرماخوردگی بابا اونو بهت داد و خدا رو شکر بعد از یه خواب طولانی حالت به سرعت خوب شد  

لباس گرم تنت کردم لپهات از تب قرمز شده توی رستوران

7

9

غذای مورد علاقه بابا کباب اسکندر

10

با اینکه تب داشتی ولی خیلی خوش اخلاق بودی دیدار با بستنی طبق قولی که بهت داده بودم

یکی از خصوصیات خوب آرنیکا اینکه  خیلی خیلی خوش قوله محبت

منم به قول عمل کردم چشمک

11

روز آخر هم به اوت لت سنتر رفتیم و مشغول خرید بودیم که آرنیکا باهامون خدا حافظی کرد من هم که فکر می کردم تا دم در میره و بر میگرده زیاد اهمیت ندادم بعد از چند لحظه به خیال اینکه حتما بیرون مغازه وایستاده رفتم بیرون دنبالش ولی هر چی گشتم پیداش نکردم با ناراحت دویدم توی به همه گفتم آرنیکا نیست خلاصه هر کی به یه طرف می دوید حتی آقای مغازه دار  رفت که از اطلاعات بخواد پیچ کنن که دیدم عمه مینا بقلش کرده و داره از دور میاد خدا خیلی بهمون رحم کرد که اون محوطه ماشین رو نبود آرنیکا بعد از پیدا شدن

12

حباب بازی

13

15

اصلا غذاهای هتل دوست نداشتی و به زور بهت یکم غذا می دادم و خوشبختانه توی خونه کمی ماکارانی درست کرده بودم توی اون یه هفته به کمک همون ماکارانی ها سیر می شدی یه هفته فقط ماکارانی سبز عکس از رستوران هتل

16

 موقع برگشت فرودگاه ازمیر آرنیکا کل مجله های فرودگاه رو خوند تمام مجله ها هم یکسان بودن خندونک

18

بعد از سه ساعت تاخیر سوار هواپیما شدیم بعد از رسیدن به خونه هم تا یه هفته بدن درد سکوت

19

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (4)

ونیزی
25 مهر 93 7:17
مامان عسل 
25 مهر 93 8:33
همیشه به گردش وتفریح عزیزدلم خدادخمل نازت حفظش کنه امیدوارم همیشه شادوسلامت باشین پیشمون بیاتاباهم دوست بشیم گلم خوشحال میشم
مامان فتانه
27 مهر 93 14:54
همیشه به سفر و تفریح..عکسا خیلی عالی بودن ممنون عزیزم
صهبا
28 آبان 93 22:34
سلام عزیزم ان شالله همیشه ب سفر و شادی ببوس دخترک رو سلام عزیزم ببخشید که نظرت رو دیر تایید کردم خیلی مشغول بودم عزیزم ببوس صهبای عزیزو